یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من سپیدمولی تو،انتهای غزل های عاشقانه ای!...
شاه شطرنج منیبا رخ ماهت چه کنم؟با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم...
شب موهای مادرمسپید شداین تنها برفی بود که هرگز آب نشد...
با پارچه سپید صلح با عشقلباس عروسی دوخت و خودرا تسلیم کرد!...
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانیاما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد...