تو رفتی و من اشک خون گریه کردم. غمم بیشتر می شود. فقط این نیست که شما رفتید. اما وقتی ترک کردی چشمهای من با تو رفتند. حالا چطور گریه می کنم؟
هیچ کوچهای خواب ترا ندید پیش از آن که من عاشقت شوم در زمستانی که برف نمیبارید کنار آن همه دلتنگی که تو دچارش بودی . مرا به قابهای کهنه بسپار در کنج بی عبور ترین دالان کنار پنجرهای که کوچه را از کابوسهای هر شبت جدا میکرد آن قدر...