پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
[ژنرالِ پاییز]منَم، ژنرالِ پاییز!منی که هرگز آرامش ندیده است!ژنرالم… ژنرالِ هزاران درخت عریان ومیلیاردها برگِ ریخته!***منم، ژنرال پاییز!کلاه روی سرم، ابر است و ستاره های روی شانه هایم، چند برگِ نقرهای پالتوی تنم، نسیم است وشمشیر دستم، شاخه ی پوسیده ی یک درخت.***منم، ژنرال پاییز!خونی زرد، در رگ هایم به جریان است وچشمم چنان ابر، نمناک!فقط من بودم که در تابوتی شیشه ای،چندین برگ را به خاک سپردم.***منم، ژنرال پ...
اگر روزی شنیدی که خودم را کشته امبدان که نتوانستم،شعری بسرایم که آلامم را در خود جای بدهد. شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
در دنیای شعر سرگردانم دنیای شاعری، آسمانی ست پر از گردباد و پاییز شمعی ست فروزان در خونم و پاییز زخمی ست عمیق بر جانم. شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
کاش توانش را داشتم تا کە دل را از سینە ام بیرون بکشم خونش را بر جای پاهایش بچکانم تا رجی از رد پاهای سرخ، بر برفدر کنارش،زیبایی را نشان بدهد. شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
پیش از جنگ سرزمینم، دختری زیبا و نورانی، بود.افسوس!بعد از جنگ،دیدم که او سرزمینی به آتش کشیده شده بود.شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
قسمتان می دهم به نام خدا،که روز مرگم،با برگ برایم کفن بدوزید!گوش و دهانم را هم با برگ های ریخته پر کنید!تابوت و قبرم را نیز با شاخ و برگ درختان پاییزی بسازید!آی ی! مبادا جنازه ام را در خاک سرد دفن کنید!...شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
پیش از عروسی ام پدرم، ماده گوسفندی را برای رضای خدا قربانی کرد.من هم به پدرم گفتم:- مطمئنم، خدا، عطر گلی را بیشتر از بوی خون دوست دارد!شعر: ژنرال پاییزبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...