شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میزیه برگ کاغذ واسه دردامیه مُشت شعرِ خیال انگیزمن و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزوندهداره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده...
و تو آن جایی که خودت را درونِ قلبم جا دادیمن برایِ دگرانکور شدم کَر شدم لال شدم ...