وقتی دنیا شده ای برایم پس قانون عشق میگوید کر و کور و لال بودن چه الزام دلنشینی است.
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میز یه برگ کاغذ واسه دردام یه مُشت شعرِ خیال انگیز من و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزونده داره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده
و تو آن جایی که خودت را درونِ قلبم جا دادی من برایِ دگران کور شدم کَر شدم لال شدم