یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
برای کسی که تنهاستآینهتنهایی دیگری ست..........
ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیزی بهتر هستیم آرزو می کنیم که ای کاش گذشته باز گرددو بر آن حسرت می خوریم...
من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می کنم ویرانه ای رااگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می کنم کاشانه ای را...
هر کسی یه اسم توی زندگیش هست که تا ابد هر جایی بشنوه، ناخودآگاه بر می گرده به همون سمت یا از روی ذوق ؛ یا از روی حسرت و یا از روی نفرت !...
هر صبحآفتاباز نخستین برگ شناسنامه ی توسر می زند...تقویمزیر پای توورق می خورد......
هر آنچه دوست داشتمبرای من نماند و رفت…امید آخرین اگر تویی!برای منبمان….....
نمیخواهم تخت جمشید باشم مردم در من عکس بگیرندمیخواهم قلعه قورتان باشمدر کویری گمنامدور از چشم میراث فرهنگیچند خانواده در من زندگی کنند....
از تمام کسانی که با من نامهربان بودند،متشکرم آنها به من اهمیت مهربانی را یادآوری کردند....
روح شاعر در پی تماشاچی می گردد.حتی اگر این تماشاچیان چیزی جز تعدادی گاو وحشی باشند هم اهمیتی نمی دهد....
ذهن انسان به خودی خود و به تنهایی می تواند از بهشت٬ جهنم و از جهنم٬ بهشت خلق کند....
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیستسرت را بالا بگیر و لبخند بزنفهمیدن احساس کار هر آدمی نیست!...
هیچ وقت بی خداحافظ کسی را ترک نکن نمی دانی چه درد بدی است پیر شدن در خم کوچه های انتظارورود...
اندیشه معشوق نگهبان خیال استعاشق نتواند به خیال دگر افتاد ......
مرگ من روزی فرا خواهد رسیددر بهاری روشن از امواج نوردر زمستانی غبار آلود و دوریا خزانی خالی از فریاد و شور...
کودکاندریچه های فردایندآنان از جنس بهارند وهموارهاز پنجره ی شکوفه پوش فردابه امروز می نگرندبه سراغ آنان اگر می رویدهشیار باشید ! از دیروزچیزی همراه نبرید!...
مننیمی دریا بودم, نیمی خورشیدبا نیمی از خودممی خواستم نیم دیگر را خاموش کنماندوه بزرگیستآتش نشانی که در دریا غرق شده است ، سوخته باشد!...
تا عشٖق تو در میان جان است جان بر همه چیز کامران است...
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم!یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی!...
با من که به چشم توگرفتارم و محتاجحرفی بزن ای...قلب مرا برده به تاراج...
راستشآدم هیچ وقت نمیدونه چى مى خوادآدم فکر میکنهیه جور آدم مشخص رو مى خوادو بعدیکى رو میبینه که هیچىاز چیزایى که مى خواسته رو ندارهو بدون هیچ دلیلىعاشقش میشه....️...
دستم ، نه !اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد…........!...
منتظر می مانیمشب به پایان راهش نزدیک میشودما راهرگز خوابی نیستبیدار می مانیم تا سپیده دمانمنتظر می مانیمتا خورشید چکش اش رابر تارک خانه ها بکوبدمنتظر می مانیمتا خورشیدچکش اش رابر پیشانی های مان بکوبدبر قلب های مان بکوبدآن قدر بکوبدتا صدا شودآن قدر تا صدا شنیده شودصدایی دیگر گونهچرا که سکوتپر از صدای گلوله هایی ستکه نمی دانیم از کجا شلیک می شوند...
من و یار و دل دیوانه ، بساطی داشتیمعقلِ بیکار بیامد ، همه را بر هم زد....!...
عجب آن دلبر زیبا کجا شدعجب آن سرو خوش بالا کجا شدمیان ما چو شمعی نور میدادکجا شد ای عجب بیما کجا شددلم چون برگ میلرزد همه روزکه دلبر نیم شب تنها کجا شد...
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافتهمانندش را..!...
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع...
در دلمآرزوی آمدنت میمیرد رفته ای اینکاما آیا باز میگردی؟چه تمنای محالی دارم؛خنده ام میگیرد...
عشق مابیرون،پشتِ دیوارها زاده شددر باددر شبدر زمیناز این روستکه خاک و گُل، گِل و ریشههانام تو را میدانند..........
برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدکدر دل من،همه کورند و کرند ......
بسیار سال ها گذشتتا بفهممآن که در خیابان می گریداز آن که در گورستان می گریدبسیار غمگین تر استسال ها گذشت و مناز خیابان های بسیاراز گورستان های بسیار گذشتمتا فهمیدمآن که حتیدر خلوت خانه خویشنمی تواند بگریداز همه اندوهناک تر است....
جان پیش کشیم و جان چه باشد ؟آخر نه تو جان جان مایی.....در دیده ناامید هر دمای دیده دل چه مینمایی....؟...
مردهای خوب هرگز نصیب زن های خوب نمی شوند.چرا که زن ها؛ عاشق مردهای بد می شوند و با مردهای خوب درد و دل می کنند....
عجب دنیایی است در کله پزی ها هم زبان ازمغز گران تر است درست مثل جامعهکه چرب زبانها از عاقلان ارزشمند ترند...
من گدا و تمنای وصل او هیهات!مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست......
جان پیش کشیم و جان چه باشد آخر نه تو جان جان مایی... در دیده ناامید هر دمای دیده دل چه مینمایی؟...
از عشق توجز شعر نشد هیچ نصیبمبی آنکه بفهمم،شده یک شهر رقیبم......
چه مهربان بودی ای یار ای یگانهترین یار چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی...
لذت وصل نداند مگر آن سوختهایکه پس از دوری بسیار به یاری برسدقیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیرکه خزان دیده بود پس به بهاری برسد...
-من نمی توانم !اما ، بگذار شعرهایم تو را لمس کنند….......
بیدار شدمصبح شده بودو چاره اى جز دوست داشتنت نبود هر کسی کاری دارد حتی آدم هاى بیکار !این شغل من است دوستت دارم...
غریبهی دربدر و سادهدلی بود که با کولهباری از پرسشهای ریز و درشت، نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم چگونه..... به تهران آمده بود و با یک پرسش بزرگ از دنیا رفت:«گم گشتهام؛ کجا؟ندیدهای مرا؟!»..........
روی زمین اگرکاغذ مچاله میدید بر میداشتمیگفت:همیشه نامههایی که مردمنمیفرستند......خواندنیتر است …......
دامن معشوق بگرفته به دستعاشقان ازدست آسان کی دهندرند سرمستیم ای واعظ بروعاقلان خود پندمستان کی دهند...
از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد......
کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند! همانند کسی است که برای گذر از رودخانه منتظر است تا آب آن خشک شود..!...
تعریف من از جامعه آزاد جایی ست که اگر کسی نخواهد همرنگ جماعت شود در امنیت باشد......
روکس: این رو به وضوح دریافتم که آدمها زمانی که میخان کسی رو محترمانه از سر خودشون باز کنندبهش میگن تو آدم خوبی هستی یا تو لیاقت بهترین زندگی رو داری اما من سر زندگیم شرط میبندم که اون آدم . در اون لحظه ترجیح میده که بشنوه که(یک خر عوضی بی ارزشه ..! ) ولی اون چرندیات رو نشنوه .... !!...
به چه می خندی؟!یادت باشد که همیشه همین قلب بی قرار جای هزار غزل عاشقانه را می گیردتو بخند! تمام ترانه ها فدای یک تبسمت خاتون!...
هرچه دادم به او حلالش بادغیر ازآن دل که مفت بخشیدم...
ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بودمامی دویدیم و زندگی راه رفتن بودما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود...