پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بگو آیا گل سرخ، عریان است؟یا همین یک لباس را دارد؟راست است که امیدها را بایدبا شبنم آبیاری کرد؟چرا درختانشوکت ریشه های شان را پنهان می کنند؟چه چیزی در جهاناز قطارِ ایستاده در باران غم انگیزتر است؟چرا برگ ها وقتی احساس زردی می کنندخودکشی می کنند؟_پابلو نرودا_ترجمه از نازی عظیما...
بعضی زخم ها به جای پوست،چشم مان را باز می کنند...
اگر ناگهان من را فراموش کردیدنبالم نگردزیرا قبل از آن فراموش شده ای!...
چرا برگ ها وقتی احساس زردی میکنند خودکشی میکنند ؟...
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟...
دوستت دارم هم چنان که چیزهای سربسته و گنگ را، در خفا، جایی میان سایه و جان....
پابلو نرودا:چونان به من نزدیکیکه اگر جایی نباشم ، تو نیز نیستی !چونان نزدیکی که دست های تو بر شانه ام ،گویی دست های من اند ...و هنگام که تو چشم می بندیمنم که به خواب می روم !...
پابلو نرودا :اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاندلااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد...
پابلو نرودا :همیشه چیزهایى را که نداشته امبیشتر دوست داشته امهمچون تو که بسیار دورىکه بسیار ندارمت......
پابلو نرودا:همیشه چیزهایی که نداشته امرا بسیار دوست داشته ام،همچون توکه بسیار دوریکه بسیار ندارمت......
پابلو نرودا:از میان تمام چیزهایی که دیده ام ، تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم ......
دوستت ندارمچنان که گویی زبر جدی یا گل نمکیا پرتاب آتشی از درون گل میخکتو را دوست دارمهمانند بعضی چیزهای سیاهکه باید دوست داشتمحرمانه، بین سایه و روحتو را دوست دارمهمانند گلیکه هرگز شکفته نشد ولیدر خود نور پنهان گلی را دارد.شاعر:پابلو نرودا...
پابلو نرودا:روزی، جایی، دقیقه ای، خودت را باز خواهی یافت…و آن وقت، یا لبخند خواهی زد،یا اشک خواهی ریخت…...
پابلو نرودا:دوستت دارمهم چنان که چیزهای سربسته و گنگ را؛ در خفا، جایی میانِ سایه و جان......
پابلو نرودا:هیچ وقتآدم ها را با انتظار امتحان نکنید؛انتظار آدم ها را عوض می کند!...
پابلو نرودا :همیشه چیزهایی که نداشته ام رابسیار دوست داشته ام ، همچون تو که بسیار دوری ، که بسیار ندارم ات..؛...
پابلو نرودا:به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داریو چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستیچون زمانی که از دستش بدیمهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنیاو دیگر صدایت را نخواهد شنید...
پابلو نرودا :امشب غمگینانه ترین سطرها را می نویسم ؛دوستش داشتم!او نیز گاهی؛دوستم می داشت......
می توانی همۀ گل ها را قطع کنی ولی نمی توانی جلوی آمدن بهار را بگیری....
کودکی که بازی نکند کودک نیست، ولی مردی که بازی نکند کودکی که درون او زندگی می کرد را برای همیشه از دست داده و شدیدا دلش برای او تنگ خواهد شد....
عشق بسیار کوتاه است، فراموش کردن بسیار طولانی....
.برای من گنجی هستی تو! سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش، سپید و گسترده و نیلگونی، چون زمین به فصل انگورچیناندر این سرزمیناز پاها تا پیشانی اتپیاده، پیاده، پیادهزندگی ام را سپری خواهم کرد..... ️️️...
.و اینجای داستانآن که برای تو می میردمنم ️️️...
عاشق تو بودن ذات من است......
آرامش همانقدر برای خلق شعر ضروری است که آرد برای درست کردن نان لازم است....
در رویاهای منهیچ عشق دیگرینمیخوابدتو خواهی رفتما با هم خواهیم رفتبر فراز آب هایی از جنس زماندیگر هیچکس در کنار منبه درون سایه هاسفر نخواهد کردتنها توهمیشه سبزیهمیشه خورشیدهمیشه ماه...
تمام اصل های حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری به آن افزودم ! عزیز من !اصل سی و یکم : هر انسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد ، دوست داشته باشد ......
همچون دالانی بلندتنها بودم.پرندگان از من رفته بودند.شب با هجوم بی مروت اشسخت تسخیرم کرده بود.خواستم زنده بمانمو فکر کردن به تو، تنها سلاحم بودتنها کمانمتنها سنگم...
اما اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد ......
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی برایش ارزش قائل هستی ؛ چون زمانی که از دستش بدی ، مهم نیست چقدر بلند فریاد بزنی ، او دیگر صدایت را نخواهد شنید ......
آه که عشق بس کوتاه بود و فراموشی / بس بلند......
به آرامی شروع به مردن می کنیاگر سفر نکنیاگر کتاب نخوانیاگر لباس رنگی نپوشی......
همیشه چیزهایی را که نداشته امبیشتر دوست داشته امهمچون تو که بسیار دوریکه بسیار ندارمت...
وقتی تو می خوانی مراوقتی تو آوازم می کنیصدایتلایه ای از دانه روز برمی داردو پرندگان زمستانیهم آوایت می شوند. گوش دریاپر است از زنگ و زنجیر و زنجرهاز موج و اوج و حضیضو منپرم از تووقتی تو آوازم می کنی....
عشق مابیرون،پشتِ دیوارها زاده شددر باددر شبدر زمیناز این روستکه خاک و گُل، گِل و ریشههانام تو را میدانند..........
از میان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم...
به آرامی آغاز به مردن میکنی ، اگر... سفر نکنی ، کتاب نخوانی ، برده عادات خود شوی ، همیشه از یک راه تکراری بروی روز مره گی را تغییر ندهی ، از شور حرارات احساسات سرکش دوری کنی زندگی کن !...
امشب غمگینانه ترین سطر هارا می نویسم؛دوستش داشتم!او نیز گاهی؛دوستم میداشت......
عشقت را از یاد برده اماما چه کنم که هنوزپشتِ هر پنجره تو را می بینم ......
آه.. که عشق بس کوتاه است وفراموشی، بس بلند ......
هیچ نمی دانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به تو با عشق ورزیدن به تو زنده ام.عاشق تو بودن ذات من است....