پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام اگر اشکالی ندارد بگذار عاشقت بمانم جای زیادی از زندگی ات نمی گیرم فقط لبخندت را تماشا کنم و دلم خوش باشد که خوشی...
هیچ جاده ای در زندگی بن بست نیست.اگر باور نمی کنی، چند قدم جلوتر برو!جاده ی دیگری باز می شود.تا وقتی نشسته باشیم، همه جا بن بست است......
تو نباشی؛ چرا دو تا صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو تا پنجره؟!تو نباشی؛ مثل این است که وارد بهشت شوی؛خدا رفته باشد......
حیف است خوابیدنوقتی زندگیبیرحمانه کوتاه ستاگر در جهانی دیگر همدیگر را یافتیماین بار بگو دوستم داری..یا من اول بگویم !حیف است نگفتن وقتی زندگیچنین کوتاه ست!...
در عمق چشمان زنان تنهاقایقی لنگر انداخته استقایقی که نه میرود نه میماند...منتظر باد است...بادهای خوشنام آهنگیندر بادبانهایش...منتظر باد......
من عاشقش بودم ...به خانه ی ما که می آمدند، حالم عوض می شد. یادم هست یکبار مدادرنگیِ بیست و چهار رنگی را که دوستِ پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده بود نویِ نو نگه داشتم تا عید، که اینها آمدند و هدیه کردم به او...که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان...یکبار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت ِبام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون نِل را تا انتها ببیند. این بار اما داستان فرق می کرد. دیشب به من گفته بود برای صبحانه حلیم و نا...
یک دفعهیادم آمد بگویم ،دلم برایت تنگ شده اساین را آویزه سینه ات کن برایروزهایی کهنه من هستم و نه یادم ...!...
و او که بهترین آرزوها را برایم داشتهفده بار بیشتر از منخداحافظی را آزموده است......
جایِ زیادی از زندگی ات نمی گیرمفقط لبخندت را تماشا کنمو دلم خوش باشد که خوشی.تو را نسیم از همان درِ بسته ای آوردکه دیگران رفتند!اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام؛اگر ممکن است بگذار عاشقت بمانم....
جهان دوست دارد ، دخترکان ، با گیسوانِ عطر شبنم و لب های خندان در آن ، عاشق باشند ... جهان هیچ آدمی را غمگین نمی خواهد ! بیا گیسوانت را شانه کنم دخترک ...خدا ، مهربان تر از رهگذران خیابان هاست ! خدا مهربان تر از ماست .. . و عشق و آرامش ،...
همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماندآدم میروداما بخش مهمی از او جایی جا می مانددر اتاق کودکیزیر درختانییا در چشمهای عابریآدم نمیداند چه گم کرده است !همیشه بخشی از او نیست ......
آن قدر جای خالیت اینجاستکه کنارم دراز می کشدبرایم قصه می گویدسر برشانه ام می گذاردوگاه باهم، گریه می کنیم...آن قدر به نبودنت، عادت کرده امکه اگر یک روز بیاییدلم برای جای خالی ات تنگ می شوددلم برای دلتنگی اتدلم برای آوازهاییکه جای خالی ات می خواند...هم دوست دارم که بیاییهم می ترسم که بیایی...
.عشق...مثل رد دست تو روی هواست...نمی توانم به کسی ثابتش کنم...یا نشانش دهم...حالم که خوب است...یعنی دستانت ...از شب گیسوانم عبور کرده است...گیسوانم نفس می کشند.... ️️️...
دوستت دارمهمان گونه که شب، ماه رادوستت دارمهمان گونه که صبح، آفتاب رادوستت دارممثل ملاقات پنهانی مادر، از لای دردوستت دارممثل حبس من با تو تا ابددر یک اتاق دربستهحتی بی پنجره!تنها من و تواین چنین دوستت دارم تو را......
شنبه به یادت شروع شدیکشنبه ؛ دوستت دارمدوشنبه ؛ دو بار دوستت دارمسه شنبه ؛ سه بار، زیر لبچهارشنبه ؛ چهار، با فریادپنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال توکاش هفته بیشتر بود عزیزمکاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛و میگفتم :دوستت دارم...دوستت دارم......
می ترسم نتوانم بگویم...تمام کلماتِ جهان را به آب می ریزممثل مادر موسی...خدا کلمه ی دوستت دارم را نجات می دهدمثل موسی...و به مادرش بر می گرداند مثل تو......
به تو فڪر می ڪنمو تو همیشه در عجیب ترین زمانو غریب ترین مڪان هادر قلب منیچه احساس زیبایے استڪه ناگهانبا فڪر زیباے توغافلگیر شوم ،،،،،️️️️...
برای رسیدن به تو راه نمی روم پرواز می کنم نمی نویسمکلمه اختراع می کنم دعا نمی کنم باخدا همدست می شومچیزهای باعظمت را باید با عظمت خواست... ️️️...
نگو که تنهایی ام را از بر میخوانییا شبم را از صبح میتکانینمیتوانی...تو دوریمشکلی نیستمن همانم که برای دیدن لبخندتدنیا را قلقلک میدهمبگذار جهان به من بخنددتماشای لبخندتآبروی من است...آماده باش!...
حیف است خوابیدن وقتی زندگی بیرحمانه کوتاه است اگر در جهانی دیگر همدیگر را یافتیم این بار بگو دوستم داری یا من اول بگویم حیف است نگفتن وقتی زندگی؛ چنین کوتاه است...
تو نباشی؛ چرا دو صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو پنجره؛ دو تخت؟!تو نباشی؛ مثل این است که وارد بهشت شوی؛ خدا رفته باشد .....