پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امیدروز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست...
در صفحه ی شطرنج دل مات رخ ماهت شدمسرباز عشقت گشتم و یکباره گمراهت شدم...
در صفحه شطرنج زندگیم تمام مهره هایم مات مهربانیت شدو من با اسب سفید قلبم به سوی تو تاختم تا بگویم :شاه دلم دوستت دارم ....
دنیا بدون عشقچه دنیای مضحکی ستشطرنج مسخره استزمانی که شاه نیستشاه زندگیم ،همسر عزیزم ولنتاین مبارک...
تو براستیُرخت رادر شطرنج چشم ھایم قراردادیکه ھمه چیجلوی چشم ھایم مات شدجز تو...
قلب آدم مثل فیل تو شطرنجه،اونی که روبروشه رو نمیبینه، چپکی میره دنبال اونی که اصلا حواسش نیس. ....
بازی روز و شب دنیای ما یکسان نبودشاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه ...!...
منعِ ما هرگز مکن از کج رَویهای مُدامفیلِ ما در جبرِ شطرنج، اینچنین کج میرود...