تو مهربان بودی چون پیامبری که معجزه اش لبخند است و دست هایش قسمتی از آغوش
مسافر کناری ام که پیاده شد پنجره ای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم...
چگونه برگشتی؟ به روزهای پیش از بوسیده شدن؛ چگونه برگشتی؟
من از رعد و برق نمی ترسم. اما میان بازوان تو امنیتی هست، که ترس را زیبا می کند.