به تو فکر کردم و کسی چه می داند پاییزها به چه رویای تکیه می دهم که باد حریفم نمیشود
نه دلم به کم می رود، نه دستم و بی مضایقه دوستت دارم و می خواهم با دست های بیشتری در آغوشت بگیرم
تو مهربان بودی چون پیامبری که معجزه اش لبخند است و دست هایش قسمتی از آغوش
به نبودنِ تو فکر کردم و فریاد کشیدم: «دنیا! واقعاً می توانی از این هم غم انگیزتر بشوی؟»
برقص پیش از آنکه پروانه ها خاطره گل های پیراهنت را برای شکوفه های پلاسیده تعریف کنند و حریر نازکِ دامنت را دست های زبرِ زندگی نخ کش کند
به تو فکر می کنم، و کسی چه می داند پاییزها دقیقاً به کدام خاطره ات تکیه می دهم که باد حریفم نمی شود لیلا کردبچه
لااقل به خوابم که می آیی با آغوشت بیا، برای برگشتن شتاب نکن، و چه اشکالی دارد اصلاً؟ خواب است دیگر! گاهی جا بمان فکر کن خواب بوده ای فکر کن خواب دیده ای فکر کن خواب مانده ای لیلا کردبچه بخشی از یک شعر
به نبودنِ تو فکر کردم و فریاد کشیدم: «دنیا! واقعاً می توانی از این هم غم انگیزتر بشوی؟ واقعاً می توانی؟» به نبودنِ تو فکر کردم و کسی چه می داند؟ پاییزها دقیقاً به کدام خاطره ات تکیه می دهم که باد حریفم نمی شود...
به نبودن تو... فکرکردم... وازخودم ... پرسیدم... آیادنیا... می تواند... ازاین هم... غم انگیزترشود...؟!
آدم که دلش بگیرد، دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟
مسافر کناری ام که پیاده شد پنجره ای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم...
چگونه برگشتی؟ به روزهای پیش از بوسیده شدن؛ چگونه برگشتی؟
به خاطر مردم است که می گویم گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیاور دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود و کسی نمی داند چگونه می شود کسی را که این همه دور است این همه دوست داشت...
من از رعد و برق نمی ترسم. اما میان بازوان تو امنیتی هست، که ترس را زیبا می کند.
لابد دوستت دارم هنوز که هنوز لاکِ پوست پیازی می زنم و هر روز ساعتها به ناخن هایم خیره می شوم و گریه می کنم ... لابد دوستت دارم هنوز که هنوز رژِ بیست و چهار ساعته می خرم و فروشنده بِرَندِ مقاوم تری پیشنهاد می دهد و گریه می...
سال ها رو به قبله بودم و می گفتم دیگر هیچ کس از من عاشقانه ای نخواهد شنید آمدی ردشدی بند دلم پاره شد کاش می فهمیدی چه لذتی دارد پاره شدن طناب یک اعدامی........
نمی خواهم نگرانت کنم اما .... نداشتنت را بلد شده ام ...
و کسی که تورا دیده باشد پاییز های سختی خواهد داشت
دلم تنگ است مثل لباس سالهای دبستانم مثلِ سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر که نمیفهمیدم وقتی میگویند کسی دور است، یعنی چقدر دور است.