گفتی اَم درد تو عشق است، دوا نتوان کرد دردم از توست، دوا از تو، چرا نتوان کرد؟
گفتم نگرم روی تو ، گفتا به قیامت گفتم روم از کوی تو ، گفتا به سلامت ! گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق گفتم چه بود حاصل آن ؟ گفت نِدامت ...
فریاد که من از همه دیدارِ تو را مشتاقترم وز همه محروم ترم
آنچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی