پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عتیقه باز بودخودم رانهبلکه خاطره عشقم را می خواست......
گفته بودم از ارتفاع می ترسم؟؟؟دستانم را بگیردارم از چشمانت می افتم......
عشق برای من در چشمان تو زاده شدو من هنوز هممست از لذت آن دمم......
و من این روز هادلتنگ تو...با درد همه خبر های تلخ دنیابه یادت...گریستم...