پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من که اینجا خفته ام یادت مرا دیوانه کرد...تو که آن جا خفته ای یادم تو را دیوانه کرد......
تمام وسایل خانه را فروخته امتنها یک عکس ماندهعکسِ تولدت، ما دوتا، روی مبل، در آغوش هم...خانه روشن استبا همان شمع های کیکنگران من نباشامشب همهمینجا، روی مبل، در آغوش تو می خوابم«آرمان پرناک»...
در چشم هایم /ابرهایی لال /تجمع کرده اند / می ترسم /دوباره با یادت /تیرباران شوند!«آرمان پرناک»...
یک روزدست از شعر می شویمدستِ ایستگاهِ یادت را می گیرمو سوت زنان با همسوارِ قطاری نامرئی خواهیم شد...«آرمان پرناک»...
پرنده یادت هرروز روی لبه پنجره ذهنم می نشیند وازپشت شیشه به من زل می زند ؛ پنجره را که باز میکنم برای دعو ت، پرواز میکند ولابلای ابرها ی خاکستری خاطرات ناپدید می شود...!؟...
هوای شهر دلگیره؛ دلم بی تابه از یادت…کجای این جهانی تو؟دلِ دیوونه میخوادت!یه وقتایی به فکرم باش؛ سراغم رو بگیر از غممیخوام دلتنگِ من باشی!بهم وابسته شی کم کم…_برشی از ترانه...
چه بود؟غیر یادت های های من چه بودنغمه ی شور و نوای من چه بود در میان شهرک آشفتگیکوچه نام آشنای من چه بود جز غم دیرین ایام وصالمژده دنیا برای من چه بود یا که در این عالم سرگشتگیاینهمه هول و ولای من چه بود تو نبودی من چه کاری داشتمعلت حال و هوای من چه بود بی تو غیر از دنج زندان عدمشوکت صحن و سرای من چه بود در مسیر کوهی از آوارگیخانه نام آشنای من چه بود دل نمی بردی اگر ای جانِ جاناین همه زنجیر پای من چه ...
بعد از اَندی امدیم شعری بگوییم باز هم یاد او امد به هم ریخت آخر هر بیت را...
اگر که ساکتم قول داده امقول داده ام به کسی که بودنش را در نبودنش به نظاره نشسته م...!!؟اگر که ساکتم نه اینکه اهل فراموشی باشم...قول داده ام که تازیانه ادبیات عشقی م ردش در پشت قلب عزیزم حک نشودقول داده ام که او برود ومن بمانم ، او برود نه یادش.... زین پسمن بمانم وکوله بار درد گذشته ، او برود به آینده و آنچه صدایش میزند. ....او تصویر مبهمی از من داشت ومن تصویر واضحی از تناقض این سالها!!!!واما غزل نسرائیده ام! سرسختانه برایم تو ...
من هیچوقت تنها نیستم...همه جا یادت ازگذشته بامن است با درد ودردی که تا آینده بامن است از یادت.من هیچوقت تنها نیستم...✍️ رضا کهنسال آستانی...
خسته ام از مسیر هرروزه قله خاطرات خاکستری یادت و احساسات ابراز نشده به طول پگاه تا شامگاه در کوله پشتی افکارم که درمسیر سنگینی می کند .✍️رضا کهنسال آستانی...
میگویند فراموشی اما واقعیت اینست شلاق خاطراتت مرا بی حس کرده بعد از ضربات متوالی یادت...!؟✍️ رضا کهنسال آستانی...
از چوب شاخه درخت یادت برای روحم دسته تبری ساختم تا هرروز با آن به ریشه افکارم بزنم.عجب تیشه ای شده ای برای ریشه یادت !؟!✍️ رضا کهنسال آستانی...
هرشب بعد از ساعتها پرسه در جاده کویر یادت تشنه دیدارت زیر آفتاب سوزان خاطراتت به خواب میروم تا شاید به خوابم بیایی !؟آخرشنیده ام تشنه که بخوابی خواب آب میبینی...✍️ رضا کهنسال آستانی...
باران ِگریه ی یادت، امسال، باغ خیالم را پُر محصول کرد از خوشه های فراوانِ آویزانِ انگورِ دفترِ نگاشته ام گرفته، که نمانده مستم میکند شرابش،؛ تا میوه های کالی که هیچوقت انگارنخواهند رسید! و انار خاطراتت که امسال فقط قرار است خون به جگر من کند، با دانه های اندازه تسبیحی که ساخته شده برای ذکر یادت. و امان از شاید های من که کاشتم ودر نیامد!!! ..........✍️رضا کهنسال آستانی...
چشمهایم پائیز برگ ریزان محبت را به تماشا نشستدلتنگی هایم زمستان زیر سنگینی برف سکوت به سوگ نشستمخاطب فصلهایم چه بگویم از اشکهایم وعشقی که در انتظار حلول بهار جان دادخدا تابستان یادت را برایم به خیر کند .✍️رضا کهنسال آستانی...
می نویسمت✍️که یادم بماندیادت چه کرد.باقلم 🖋 زمان برایم متوقف است ، هم تورو دارم وهم جوانی م را...بدون 🖋 قلم امروز را دارم؛ یک آدم میانسال با مو ومحاسن سپید وقبری از آرزوی داشتنت که در گورستان دلم دفن شده...اما درهردوحالت دلتنگ توام ؛ چه دیروزی که دوستش دارم ومی خواهم درآن باشم چه امروزی که مجبورم درآن زندگی کنم.✍️رضا کهنسال آستانی...
از تو چه پنهان!خودت به کنار، از یادت هم،، --شراب می ریزد. (رها)...
عمریست دلم در طلبت آه دوان استدرکوچه ی یادت همه شب پرسه زنان استشهر دل من پر شده از عطر هوایتیادت همه جا چون نفسم در جریان استبا حال و هوای تو نفس می کشم آریدر سینه ی من خاطر تو در ضربان استمن عابر دلداده در این گوشه ی شهرمدنیای خیال تو مرا جان و جهان استآدم نشدم، آه نشد از تو گذشتنعشق تو پری خاص تر از آدمیان استهادی نجاری...
تلخی نبودنت را این شب ها با یادت شیرین می کنم....
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورمدلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم...
هر شب حوالی یادت --بساط می کنم!گاهی بیا وُعشقی، لبخندی،، چیزی،،، بخر !سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
نیمه شب می بوسدشیشه ی پنجره ی احساسم رارویای تو... *** -یادت مهتابی ست!...
ساعت به تراز عاشقی به خط صفر نشستو باز دل را به شب قرار یادت سپرد...ارس آرامی...
ولی من بر درخت سبز یادت به تیغ آرزو حک میکنم " دوست" که تا میراث عشقی هست، دارمامید معجزه ،چون عشق جادوست...
می کشم تو را نفس اما،چه تلخ است دم و بازدم یادت...
تو تنها نیستی یادت بیادم هست میدانی؟ دل غمدیده ات دریای خوبی هاست میدانی؟ مبادا شیشه قلبت ترک بردارد از غمها!!!همیشه قلب من با قلب تو معناست میدانی؟...
سایه به سایه با تو هستمسایه ام بودیو امروزدلداری اتچون بهانه های کودکیخلوت خانه های قدیمی ستببخشاگر گُل های یادت راآب پاشی می کنم!...
آخر کجا روم که یادت نباشدو یادت نیایم؟...
تو همان نسیم دل انگیز سحرگاهی که با لطافت ،در خانه ی دل را می کوبی تا من جوانه شوق را به یادت در باغچه ی وجودم بکارم و به یادت پنجره ی مهر بانی را بگشایم و رهگذران خسته را ساغری از می شادمانی بچشانم تا شهر به یمن قدومت از شادی شکوفه باران شود ...... حجت اله حبیبی...
پر پرواز پرپر گشته امشبستاره در هوا، سرگشته امشببه تاکستان لب انگوری منبه یادت کشمش تر گشته امشب...
عکست را در دل ،عطرت را در جان ، ویادت را در قلبم، انباشته ام و چهره ات را در وجودم کاشته ام تا بر دهد و تمام شهر را از بوی تنت پر کند...حجت اله حبیبی...
دستم به دستت نمیرسد؛ اما دلم را روانه ی یادت میکنم که با خیالِ یادت استوارتر گام بردارم و به یاد آرم که چه در گوشم زمزمه میکردی، بابا......
هر روز عصر، --ما و تو،،تمام خیابان های شهر را قدم می زنیم!!!من با یادت، تو با یارت! لیلا طیبی(رها)...
امشب هم از بارون برات میگم هم از طوفانباز عاشقا بی خونه و آواره تو سرمانتقصیر من نیستش اگه سرده هوا اینجایا خائنای بی وفا راحت توی گرمانمن عاشقم ، حتی اگه دل خسته ام هستمحرفات همیشه واسه من شیرینه و زیبانقلبم فقط از تو پره جای توهه تنهایادت همیشه با منه ، حرفای تو اینجانبارون که میباره دلم یاد تو می افتهبارون بیاد با تو ، برام زیبایی دنیانحتی اگه طوفان بشه بازم کنار توحرفای تو آرامشه زیباترین حرفانای کاش بار...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
یادت ؛هر صبح پیش از منراه افتاده استدر جاده یِ نمناک پاییز...گاه ؛آهی می کشدروی برمی گرداندو شعر چشمهایشدستم را می گیردبرایِ عبور از جاده هایِ نرفته....هوایِ سرد جادهجان می بازددر گرمیِ نگاهت...و این همراهیِ شاعرانه...یادت که باشدآفتاب بی جانِ پاییزِچون شعاعِ خورشیدِ خرداد است...و پرنده هاجشنِ شکفتن می گیرند؛بر بالِ رنگین کمان....و من در سایه یِ یادترها می شوماز دغدغه هایِ ناهنجار...آه که...
هنگام رفتنت،جانم به چمدانت سنجاق شده بود!قدم های سنگین ات،نیمی از من را به همراه خود کشاند!و نیمِ دیگرم نیزدر سکوتی سرد و غم انگیزاز بین رفت!از زمانی که فقط یک ناماز تو برایم باقی ماند،ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر شده تابا ریتمِ عشقِ قلبِ دیگری هم نواز نشود!آغوشم مکانی دورافتاده شده،تا مبادا غریبه ای در آن خانه کند!اکنون روزهای من،در هاله ای از تاریکی فرو رفته اند.و یادت در این جولانگاه،آشکار تر از هر چیز دیگریست.ت...
هر صبح لبخندم را آویزان می کنمآنسوی پنجره,گوشه ی یادت می نشینمو یک فنجان اشک سر می کشم......
♥ اندوه تو:یک شب دیریک شب تیره و دورناگهان،از پنجره اندوه تو را باد آورد! گشت، لبم از لبخند،،، -- خاموش!! عطر یادت؛ ای گل،،، -- آئینه باغ دلم را پر کرد! قفس گلویم شد؛ از آواز قناری پُر!بر دهانم امّا؛ زده شد، قفل خاموشی دیگر! ناگهان مهر دمید! شعلهٔ نور وزید!آسمان از صدایم پر شد!لبریز از شعر شد!!! (زانا کوردستانی)...
خودت که نیستیاما "یادت" سال هاست"شاهد" تمام شب زنده داری هایم شده .....
تو را ،،،دیوانه ،،، دوست میدارم ،چرا که از دور دست ها ، با یادت ، با صدایت ، با نفس هایت ، مرا در آغوش میگیری....
و من این روز هادلتنگ تو...با درد همه خبر های تلخ دنیابه یادت...گریستم...
صدایم زدیبرگشتم..می خواستم بغلت ڪنم امایادت بود ومن و آغوش ِ خالے ام .....!️...
در جانم از حرارت یادت قیامتی است...
مُهم نیست که شانه هایَت تجسم استو آغوشت خیالهمه یادت اینجاستنگاهَت..صدایَت..خنده هایَت..دیگر چه میخواهَم..؟...
تنها نیستم,خیالت راحت... یادت با من است امشب... میسوزاند و میسوزم با یادت و... همدم تنهایی هم میشویم امشب......
گناه آسمانی که تو را به آغوش کشید و با خودش برد،هرگز نخواهم بخشید.پدرم از میان بودنت و یادت،تنها یادت را برایم گذاشتی و بودنت را افسانه ساختیروزت در آسمان ها مبارک...
مادرمجسمت زیر خاکروحت در آسمانو یادت تا ابد در قلبم جاودان استروزت مبارک فرشته ی آسمونی من...
از یادت یاد بگیرهمیشه همراهم است...