سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق های در آغوش هم گریسته را...
زن عشقی راکه برای آن گریسته استهرگز فراموش نمی کند......
من با چشمان تو...اندوه آزادی هزار ...پرنده ی بی راه راگریسته بودمو تو نمی دانستی......
هرگز نمی توانیسن یک زن را از او بپرسیچرا که او هم نمی داندسنشبا شبهایی که بغض کرده و گریستهچقدر است......