دور از غرور وجنگ وهیاهو گذاشتم عشقِ تو را که لای پرِ قو گذاشتم کودک شدم به شوقِ دلِ آسمانی ام بر روی ماه چشم و دو ابرو گذاشتم چربید بر وجودِ من و کلِ هستی ام مهرِ تو را که توی ترازو گذاشتم این گونه بود من به مذاقت...
ای گل خوشبوی من دیدی چه خوش رفتی ز دست دیدی آن یادی که با من زاده شد بی من گریخت دیدی آن تیری که من پر دادمش بر سنگ خورد دیدی آن جامی که من پر کردمش بر خاک ریخت لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد...