سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای سرو باغ و بستان ، ای میر و ای تو سلطانای قبله گاه و ایمان یادم، تو را فراموشمن قطره ام تو دریا ،عاشق منم تو شیدا خضری و من چو موسییادم ، تو را فراموشبی نام و بی نشانی ، چون برگ در خزانیگفتی مرا تو جانی یادم، تو را فراموشبال و پرم شکستی ، پای دلم تو بستی تا در دلم نشستییادم، تو را فراموشچون تشنه در کویرم ، شاهی و من فقیرم بی تو به غم اسیرم یادم، تو را فراموشای ماه، ای تو همراه ، هستی ز دل تو آگاه غیر ت...
امروز برف می بارید و دل من یاد تورا کردآسمان شب که اکثر اوقات تیره بود ، امشب قرمز شده بودکاملا رنگی که مورد پسند تو بودنور تیر چراغ برق ، بر روی برفهای سفید رنگ سطح زمین می تابیدند و بلورهای برف را واضح می کردندآسمان چون دل من گرفته بود و چشمانم از ریختن اشک دلتنگی چون رنگ آسمان ، قرمز شده بودندچه شب غم انگیزیست که نیستی کنارم تا خیابانهای برفی و سرد شهر را باهم قدم بزنیم🚶🏼باید چند دانه برف دیگر آرام بر زمین بنشیند تا تو از یادم بروی...
نامت / خاطراتت/ بوسه هایت و لمس حس بودنت را به دست باد سپردم. یادم تو را فراموش...