جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
ذهن من متشنج ترین جای جهان است خاطراتت هر روز کودتا می کنندآریا ابراهیمی...
خاطراتت در من پا می گیرند راه می روندمی شوند باران به بارانی ترین حالت ممکن ارس آرامی...
جرم من دوست داشتنت بودو تو قاضی سخت گیری بودی ک مرا محکوم کردی به مرگ با خاطره باران...
خاطراتت در من پا می گیرند راه می روندمی شوند باران به بارانی ترین حالت ممکنارس آرامی...
و ناگهان یک روز، در میدان شهر ،یک پسر، با خاطراتش ،ترور میشود ....
تو،،،کنج اتاقتتنهایی را به آغوش کشیده ایو من گوشه ای از دنیا؛خاطراتت را... ...تواردی دردناک ست عشق! لیلا طیبی (رها)...
گفت: چند سالته؟ گفتم: ۳۰ گفت :بیشتر میخوری گفتم : آخه خیلی روز ها رو دو بار زندگی کردم .....
سرم داره ازحجم خاطرات می ترکه بدون توزندگی واسه من بی هدفه...
چشمامو می بندم و خیال میکنم اینجاییولی وقتی چشمامو باز میکنم و می بینم نیستیتازه میفهمم که چقدر دلم برات تنگ شدهمی دونی چرا هر شب اینجام؟ چون هنوز عطر خوش خاطرات باهم بودن داره بهشت من اینجاست جایی که محل قرار عاشقانه مان بود تو دوست داشتی، هر روز تحمل دلتنگی ت آسان تر می شود، زیرا یک روز بیشتر از آخرین ملاقات مان گذشته است و یک روز به ملاقات بعدی مان نزدیک تر می شوم. روزی که به دوری از تو تمام شود ارزش زندگی کردن ندارد تنها جای گذر(پایا...
با خاطراتت هجوم می آوریوهی آتش به من تعارف می کنیو من هی نخ به نخروشن می کنم درد راو می کشم . . ....
سراغ از ما نمی گیری در این تنهایی مطلق خوشم با خاطراتت هر کجا هستی عزیز من...
شکسته های دلم را با خاطراتت بند می زنم شاید روزی شکسته های دلم ،بند بند زندگی تو باشد.....حجت اله حبیبی...
زمستان بود ، زمستانی همراه با خاطراتی از تو که در قلب من یخ بسته بودند. با خود میگفتم این آخرین زمستانی است که تو خواهی دید ، ولی این برایم زیبا بود،که پایان من از سرمای زمستان نخواهد بود بلکه از سوز و سرمای خاطراتت خواهد بود....
عطر از روی پیراهنت پرید...اما هنوز میشود بین خاطراتت ، رایحه ات را به ریه کشید... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
باز امشب، خاطراتت قاب در کنح اتاق ،می چکد از سقف دل ،دریای طوفانی هنوز.....حجت اله حبیبی...
خاطراتت آنقدر مرا کشت که جنگ ایران و عراق آنقدر کشته نداده بود...نویسنده:کتایون آتاکیشی زاده...
بذار اروم برم ،دستاتو از دور تنم بردار گناه بی وفایی رو ،بیا از گردنم بردار بهت گفتم که از این آه دامن سوز پروا کن دیگه اصرار بیهوده ست ،دست ازدامنم بردار من آدم آهنی بودم همیشه راست میگفتی حالا هم دستتو از قلب مثل آهنم بردار تو دشمنشاد کردی دوست روزای سختت رو برو اون خنده رو از رو لبای دشمنم بردار توی بی رحم تنها علت اشکای من بودیقسم میدم برو دست از سر خندیدنم بردار میگی میپیچه عطر خاطراتت توی آغوشم!؟ تو که میر...
تار و پودم را به دست باد و باران میدهمخاطراتت را به آغوش خیابان میدهمآرزوهای بزرگی را به سر پرورده ام تمامش را به دست سرد طوفان میدهمتا بدانند اندکی از روزهای تلخ راشرح دردی را که من دیوان به دیوان میدهمعاشقی در روزگار سرزمین وحشتمزندگی را در درون این قفس جان میدهممشت درد روزگار هی دم به دم کوبد مراناله های سرد ، بر لبهای خندان میدهمبا وجود شعرها که می نویسم گاه گاهبر مسیرعشق تو یک نقطه پایان میدهم...
خاطراتت ابر میشوند و چشم هایم بارانی ...!...
جان کندن یعنی عطرها بمانند وبچسبند به خاطراتت....
خاطره های تو همان لباسی است که تنگ و قدیمی شده،ولی من نمی توانم از پوشیدنش صرف نظر کنم!و در تنهای هرشب یواشکی بر تن می کنم...ارس آرامی...
به پاییز می مانند می شنوم می شنوی! ؟خاطرات برگ برگ بر سنگفرش دل نقش می بندند و فریاد می زنند نامت را ......
اتاقم خالی شده ، خالی از تو..خالی از من ، خالی از زندگی..همه چیز را برده ای جز خاطراتت،راستی کوله بارت را نگا کنانگار مرا هم برده ا ی ..رنگ اسمانم. .شوق خنده هایمو طعم چای عصرانه ام.....
یادت و خاطراتت مثل دود سیگار سپردم به زمان و باد هوا...
من هر صبحچشمانم را در دریایپُرتلاطمِ خاطراتت؛غُسل میدهم!...
درد بی درمان شنیدی؟حال من یعنی همین!بی تو بودن درد دارد!می زند من را زمینمی زند بی تو مرااین خاطراتت روز و شبدرد پیگیر من استصعب العلاج یعنی همین!...
کاش خودتم مثِ خاطراتت واسه موندن سرسخت بودی...
شبها خوابم نمی برد...از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبمبی انصاف...محکم زدی... جایش مانده است...
نامت / خاطراتت/ بوسه هایت و لمس حس بودنت را به دست باد سپردم. یادم تو را فراموش...
یکی آمد جایت را بگیردهر چه کلنجار رفتم با دلم نشدتازه فهمیدم چه حجمی دارد خاطراتت...........