پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی برای تمدّد اعصاب، به سمت بافت می روم(بافت اصطلاحیست که مردم یزد برای بخش تاریخی و محلات قدیمی استفاده می کنند)قدم زدن در بافت و فرو رفتن در آغوش زندگی پر رمز و راز گذشتگان، انسان را از زخم های زندگی سرد و متجدد دور می کند.به دکان بی نام و نشانی رسیدم. سرتاپایش بوی قدمت و کهنگی می داد. طبق عادت مالوف، یعنی خرید از اینطور مغازه ها، وارد شدم. پیرمردی که راحت ۸۰ را رد کرده بود با کمری خمیده و دستانی لرزان، پشت پاچال نشسته بود.با صدای گرفته...
شعر حافظ برای یزدای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگوکای سر حق ناشناسان گوی چوگان شماگر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیستبنده شاه شماییم و ثناخوان شماای شهنشاه بلنداختر خدا را همتیتا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما...
دکتر این بار برایم نم باران بنویسدو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویسدوسه روزی نه! دوسه هفته و شاید هم بیشسر نهادن به در و دشت و بیابان بنویسعکسی از این دل پژمرده برایم تو بگیرتستی از سینه ی افسرده ی یاران بنویساسکنی از دل ریشم بنما جانِ طبیبعشق تجویز نما، مهر فراوان بنویسای حکیم از حسد و حرص تو پرهیزم دهسوپی از سادگی و پاکی انسان بنویسسایه دستی که شوم دور ز کین و نخوتنسخه ای ناب ز بخشیدن آسان بنویسگاهگاهی تو مرا...
ای هنری مرد هنر آفرینسایه خیر هنرت بر زمیندر مثل هستی که به حسن نظرریزد از انگشت تو چندین هنرچوب به دست تو زبان باز کردرویش زیباتری آغاز کرداره مویی گرت افتد به دستکار تو بر تخته، منبّت شده استمرد قلمزن که هنر کار اوشهر پر از گرمی بازار اوهوش ربا، پر ثمره و دل پذیرکاشی و انگشتری و بادگیردر هنر و صنعت، هم داستانشهر تو و مشهد و یزد، اصفهانخاک هنرپرور ایران زمینبر تو و بر صنعت تو آفرین...