پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی برای تمدّد اعصاب، به سمت بافت می روم(بافت اصطلاحیست که مردم یزد برای بخش تاریخی و محلات قدیمی استفاده می کنند)قدم زدن در بافت و فرو رفتن در آغوش زندگی پر رمز و راز گذشتگان، انسان را از زخم های زندگی سرد و متجدد دور می کند.به دکان بی نام و نشانی رسیدم. سرتاپایش بوی قدمت و کهنگی می داد. طبق عادت مالوف، یعنی خرید از اینطور مغازه ها، وارد شدم. پیرمردی که راحت ۸۰ را رد کرده بود با کمری خمیده و دستانی لرزان، پشت پاچال نشسته بود.با صدای گرفته...
با غمی که در دلتان جاودانه شده استکوه ها را سنگین و اندوهگین کردهاما خورشید ملایم، با عظمت خودپشت ابرهای پریشان ایستاده استلحن سکوت غمگین و عمیقدر هوا چون نغمه ای شنیده می شود سکوت آنقدر سنگین و اندوهگین است که هر ذره ی هوا نیز از آن نفس می کشداما باز هم، با چشمان تاریکتانمی توانید از پشت ابرهانور خورشید را با استقامت ببینید...
زندگی تغییر میکنهممکنه عشقت رو از دست بدیدوستات رو از دست بدیثروتت رو از دست بدییا تکه هایی از خودت رو گم کنیکه هرگز فکر نمیکردی از بین برنو بعد...بدون اینکه خودت متوجه بشیاین تکه ها برمیگردن، عشق جدید وارد میشهدوستان بهتری پیدا میکنیو فراوانی و ثروت جدیدی به زندگیت میادو تو قوی تر و عاقل تر به آینه خیره میشیو سپاسگزار از این تغییرات خواهی بود......