سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یه زندگی فرصت داریم برای اشتباه و تجربه کردن نگران نباش و دوباره شروع کن یلدا حقوردی...
در روزگاری که برای حفظ عشق تن را عریان میکنند من نفیس تر از تن ،روحم را برایت عریان کرده ام...
پارت 1لرزش دستام تشدید شده بود چشمام دو دو می زد .کلمات رو صفحه مانیتور می رقصیدند و مقنعه رو سرم سنگینی می کرد سعی می کردم نفس عمیق بکشم و به کارم ادامه بدم کلافه و عصبی شده بودم فکر می کردم چندتا حشره رو گردنم راه میرن دستمو زیر مقنعه بردم و سعی کردم نا محسوس بخارونمش بعدش با غیض چند تا دستمال برداشتم و همونطور که عرق دستامو خشک می کردم به همکار کناریم گفتم اخه الان چه وقت برق رفتن بود پاشدم برم یک لیوان اب خنک بخورم ولی حس کردم ق...