شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آن شبخاطرم هستشبی طول و درازشب یلدا که نهشبی پر از دلتنگیشبی از حسرت و آهشب رویای رسیدنبه شبهای دگرشب مستیشب بی خوابیشب راز و نیازشب مهتاب گرفتارشب رسوایی عشقشبی دور از نظر یارشب در خود بودنشبی گیج و کلافهشبی بس حیرانشبی ابریپر از مهر و محبتپر از باراندر آن شب کهمٲیوس حقیقت بودمشب معمّای گرانکه چرا بین من و توبه نامردی زمانچنین فاصله استمن اینجاو تو آن گوشه دنیانگرانبه سرم زدکه...
ماهِ گریان خورشیِ رقصاندر آن هنگامکه شب, خورشیددر آن سوی زمینبرای خود می رقصدمرا درد عجیبیست در دلغمی سنگیندر سینهکه جانم را گرفتهغمی که با بودنشدل هر لحظه می لرزدو اشکهایم سرازیربر گونه می لغزدو این دردیست که تنهاییبه هر چه غم در این دنیاستمی ارزد..هیچیک...
گل آفتابگردانبیا ایگل آفتابگردانرخ خودبه من بگردانمنم آنخورشید تابانکه عشق خودنمودی هر باربه سوی او نمایانتو نه همانیکه هر دمبه نگاه پر تمنّابه خواهش و تقلّابه غلیظی عشق مجنونبه قساوت دل پر از خونسبکبال و عاشقانهدل انگیز و خالصانهعشق خود بی بهانهبه رهم نمودی عریان؟؟چرا رو گرفتی از منابروها گرفتی در همردّ بغض بر گلویتشده جاری در چشمانتشده جاری در چشمانتهرچه آه و محنت و غمنکن این چنین تو ب...
سحرِ حصاراز خودتخطی بکشبر دور منسِحر گردمشَوَم محصور توای یارِ منمحصور عشقِنازنینی مثل تواندازه ی دنیابگردم گرد توخط خود خوانا بکشای عاشق زیبا سرشتتا کشم منّت تو رادر جهنم هم بهشتخط تو بر دور منشاید به ظاهرکوچک استلیک دنیا و آخرتپیش آنناباورانهمضحک استمن اسیرت گشتمو حیران توگر نبینم من تو رامی شوم ویران توعشق منلحظه هایمبی تو هیچند و ملولگر نباشیپیش احساسم شَوَمغمگین و رسوا و خجول...
در گذران زمانمن گرفتارِ تودر حرم کوی تومست و خرامان، مناز کرم بزم توهرچه که آید قبولشور و حرارت ز توآنچه شرور است مندر قلم وصف توهرچه نگارم، کمدر طلب عشق توساقی و مطرب، مناز نظر روزگارعاشقِ دوران، منهرچه که دارم توهر چه ندارم، منصیاد دل ها توییآهوی دشتت منمتور خود جمع کنآرش مجنون، من.هیچیک...