شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گفت:-باز چت شده؟بی حال جواب دادم:-امروز دکتر رو دیدم.متعجب گفت:-ناراحتی داره مگه؟ اینجا همه هر روز دکتر رو می بینن.یه آه کوتاه کشیدم و گفتم:-ناراحتیم از اینه که فردا قراره برق وصل کنن به کَلَّم!خندید گفت:-فراموشی درد نیست که، درمونه.نگاش کردم؛ اما هیچی نگفتم.خودش ادامه داد:-نالوتی، نکنه منو یادت بره ها.صورتم رو بین دست هام گرفتم و آروم گفتم:-اگه تو رو یادم بره، دوباره می بینمت، باهام حرف می زنی، یادم می آری خاطرات خوب ...
آه کشیدم و گفتم:-کارمند مترو بودم، حقوقم بد نبود.دیر و زود، کم و زیاد می رسید، می گذروندم. خداییش هم از زندگیم راضی بودم.رفیقم پرسید:-کارمند مترو بودی؟ یعنی نیستی دیگه؟گفتم:-نه راستش. استعفا دادم.پرسید:-خب چرا؟ تو می گی راضی بودی از زندگیت!گفتم:-می دونی رفیق؟من وقتی هنوز پشت لبم سبز نشده بود که عاشق شدم.عاشقا... نه مثل جوونای امروزی که صبح عاشق می شن و شب فارغ، من واقعی عاشقش بودم.بهم زنگ می زد حرف بزنیم، درد و دل می...
گریه ام گرفت در سالن ایستگاهمثل خیام در کارگاه کوزه گریو به دوستانم فکر کردمکه یا مرده اندیا در آسایشگاه به آتش سیگارشان خیره اندآرش شفاعیگوزن در بوران شدید...