متن علیرضا سکاکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا سکاکی
پاییز عاشقانه ای است که
آسمانش دلی پر دارد برای باریدن...
و هوایش نفسی تازه
برای زندگی کردن...
علیرضا سکاکی
انگشتت را به صورتم بکش،
بسان قطره ی بارانی که از زیر چشم ها
به روی گونه هایم شره می کند...
بگذار باور کنم این عصر بارانی را
در کنارت...
علیرضا سکاکی
به دلم بنشین!
شبیه بارانی که بی وقفه به شیشه می نشیند
و بهاری می کند پاییزی ترین روزهایم را...
علیرضا سکاکی
اصلا خبر داری
به هنگامه ی باران
در عصرهای پاییزی
جیب کاپشن سردترین جا برای
گرم کردن دست های خالی است...
علیرضا سکاکی
روی چهارپایه ی کهنه و قدیمی مغازه نشسته بودم و دستم را از آرنج به یکی از طبقات کنارم تکیه گاه قرار داده بودم که متوجه ش شدم.
یک ماشینِ تک سرنشین سمند یشمی بود.
درست روبه روی شیشه ی ویترین مغازه پارک کرد.
چرا؟ خدا بهتر می داند!
زنی...
عاشق سیب سرخ بود.
یادمه اولین باری که رفتم جلو خونشون، یه کیسه ی کاغذی دستم گرفتم پر از سیب های سرخی که از مش رحمان خریده بودم.
مش رحمان میوه فروش چهارتا خیابون اون طرف تر از خونشون بود.
یه پیرمرد دوست داشتنی که همش روزنامه می خوند و...
🔻دو نکته در رابطه با حمله ای که دیشب به یکی از پایگاه ها ی نظامی ما در اصفهان شکل گرفت قابل توجه است:
👈نکته اول: دیروز اسرائیل ضربه ای از درون رژیم صهیونیستی خورد که منبع و منشأ اصلی اون از سمت ما بود.
حضرت آقا اولین کسی بود...
دلم گرفته و بارانی ام شب جمعه
پر از هجوم پریشانی ام شب جمعه
تو را زدند زمانی که خواب بودیم و
پُر از تلاطم بیداری ام شب جمعه
گمان کنم که دو سال است چون شب یلدا
سحر ندارم و طولانی ام شب جمعه
صدای شعر تو در گوش...
آقام می گفت:
-مردا هیچ وقت نباس گریه کنن.
خدا اشک رو داد به زن که دل مرد رو باهاش به رحم بیاره.
اشک واسه ما نبود، ما فقط ته خاطر خواهیمون تو کوچه راه رفتن و دید زدن دختر مو فر همسایه روبه رویی بود.
طفل معصوم یه جور...
سیگارم داشت تموم می شد.
یه نخ نیمه سوخته رو لبم بود، یه نخ دست نخورده هم تو جیبم.
دراز کشید کنارم، هر دوتامون زل زده بودیم به آسمون؛ ولی زیر چشمی حواسش بهم بود.
گفتم:
-محض رضای خدا یه نگاه هم به ما بنداز، جانا!
بی اعتنا گفت:
-چرا...
گفت:
-باز چت شده؟
بی حال جواب دادم:
-امروز دکتر رو دیدم.
متعجب گفت:
-ناراحتی داره مگه؟ اینجا همه هر روز دکتر رو می بینن.
یه آه کوتاه کشیدم و گفتم:
-ناراحتیم از اینه که فردا قراره برق وصل کنن به کَلَّم!
خندید گفت:
-فراموشی درد نیست که، درمونه.
نگاش...
ترسیده بودم چون نفس ها به شمار افتاد
یک لحظه شد آن اتفاق ناگوار افتاد
کوبید در بین شلوغی با لگد بر درب
شعله کشید آتش و در روی نگار افتاد
شاعر: علیرضاسکاکی
او گفته بود از قبل تنها می کشیمش
در جنگ یا با شور و غوغا می کشیمش
باید توافق نامه امضا می شد آن روز
گفتند یا بیعت کند یا می کشیمش
شاعر: علیرضاسکاکی
تو دست دادی، دست دادن اون ها
تو به امام حسین، اونا به یزید!
با اینکه بیشتر از یه ساله نیستی
هیچ کسی تو دنیا مثه تو ندید.
.
توی دل مردم ما عزیزی
اون ها فقط تو تیتر اخبار عزیز
تو جلوی اسلحه بودی یک عمر
اون ها حقوق...
ناتوان از نبرد رو در رو
نامتان با ترور شکوفا شد
در پی یک خرابکاری نو
در نطنز اشتعال بر پا شد
راه قدس از عراق می گذرد
ما به فکریم هر شب و هر روز
یادتان باشد از همین حالا
حق پاسخ برای ما محفوظ
موش های کثیف اشغالی...
از خودم برای تو عکس می فرستم.
روی همان نیمکت، با همان لبخند، همان استایل...
شاید دوباره من همان عاشقی بشوی که برای دیدنم لحظه شماری می کرد.
نویسنده: علیرضا سکاکی
همیشه ازم می پرسید:
-چرا انقدر از موهای باز و پریشون خوشت می اد؟
بهش لبخند می زدم.
می پرسید:
-واسه چی بعضی روزا... وسط بعضی فیلما... با یه سری آهنگا... یهویی و بی دلیل حالت عوض می شه؟
بهش لبخند می زدم.
حتی یه نصفه شب برفی، وقتی که...
از روی رخت آویز چادرت را بردار
مشکیِ چادرِ تو
سبز می کند جهانم را...
نویسنده: علیرضاسکاکی
دیگر نه گلویم تحمل بغض دارد؛
نه چشم هایم اشکی برای ریختن؛
حالا چند سال است که در انتظار برگشتن تو تنها به درب خانه خیره مانده ام؛ بی هیچ حرف و شکایتی...
نویسنده: علیرضاسکاکی
من هیچ گاه شعر ننوشتم!
فقط هر گاه یاد تو می افتم؛ قافیه ها به کلماتم تزریق می شوند تا غزلی زاده شود به سردی شهر... به تلخی زهر...
نویسنده: علیرضاسکاکی
امشب دوباره زنگ زدم؛ باز قطع شد*
بی عاطفه تو را به خدا می سپارمت*
دل تنگ حرف های شبانه شدم؛ ولی*
در خاطرم نبود که دیگر ندارمت*
شاعر: علیرضاسکاکی