نه سرِ صلح به جان است و نه تابِ ستیزم به لبم خنده ولی زهر به کام است هنوزم تو بیا، یا که بزن تیر و تمامم کن دیگر این چنین نیمه مردن نه روا نیست عزیزم
ازدل شوریده حالم هیچ مپرس سخت از غوغای روزگار حال دلم آشفته است