شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک بارِ دیگر اگر به دنیا بیایمتمامِ روزهاى اکنونم رابا رندى و جسورانه تر زندگى خواهم کرداما این بار،در شناختنِ تو دیر نخواهم کرد......
دلیلش را نمی دانمامّا هر چه هستفکر کردن به توحال مرا خوب می کند...
در تمام سپیده دمانتو را مى بوسم؛در آن ساعت سکوت و خیانتِ هستیتو را مى بوسم.تو،که حضور دارى در منو تمام نمى شوى......
زمهریر روز به روز بیشتر می شودو من تو رابهار این زمستان می دانم ......
نبودنتنام دیگر جهنم است...