یک بارِ دیگر اگر به دنیا بیایم تمامِ روزهاى اکنونم را با رندى و جسورانه تر زندگى خواهم کرد اما این بار، در شناختنِ تو دیر نخواهم کرد...
دلیلش را نمی دانم امّا هر چه هست فکر کردن به تو حال مرا خوب می کند
در تمام سپیده دمان تو را مى بوسم؛ در آن ساعت سکوت و خیانتِ هستی تو را مى بوسم. تو، که حضور دارى در من و تمام نمى شوى...
زمهریر روز به روز بیشتر می شود و من تو را بهار این زمستان می دانم ...
نبودنت نام دیگر جهنم است