شاید آن روز بیاید من و تو ما بشویم پُر شده کاسه ی صبر من از این شایدها...
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست شاید همیشه نوبت ما ...فرداست
سالها بعد شاید تو فقط یک زخم باشی درست وسط قلبم .
در سرزمین من خار نکار شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!
صبور باش شاید نوبتت همین فرداست
دستهایم را بگیر شاید هنوز نرفته باشی شاید هنوز نمرده باشم...
خودم را به آن راه می زنم شاید آنجا منتظرم باشی...
مهربان باش شاید فردایی نباشد
برای دوباره آمدنش دعا نکن شاید وقتی آمد همانی نباشد که رفت!