شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
در من سرزمینی است ناشناختهکه سالهاست بدون تو خاک گرفته است....
می دانیدر من سرزمینی ناشناخته استکه خورشیدش در نگاه تو طلوع می کندماهش در چهره ات پدیدار می شودشبش در پیچ و تاب گیسوانت چشم وا می کند ستارگانش سنجاق های سر تو هستندو دست هایت نسیم بهاری را معطر می کند . اما آه...این شهر رویایی چند سالی است در شبی بی ماه و مبهوتکسوف کرده استو ارواح پریشان خاطر در آن جولان می دهند. در من سرزمینی است ناشناختهکه سالهاست بدون تو خاک گرفته است...
دوستت دارمدوستت دارمو این تکرار مکرر رااین حجم وسیع عشق رانه میتوان سرودنه میتوان گریستو نه می توان پشت بهانه ها پنهان کردسرزمین منای وطنمو تنممن دوستت دارم......
جغرافیای کوچک من بازوانِ توست ای کاش تنگتر شود این سرزمین به من...
در سرزمین من خار نکارشاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!...
جغرافیای کوچک من بازوان توستای کاش تنگ تر شود این سرزمین من...