شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اهلِ دل هستی اگر، بگشا گره از مشکلیمثلِ نورِ حق تعالی پرتو افکن در دلیآشیانی ارنه سازی، تو نکن ویرانگیورنه ویران می کند کاشانه ات را عادلیدر مرام نیک نامان نیست کِبر و رشک بردنگر تو داری این زهی ست خیال باطلیشمع سان گر تو بسوزی در حریم خلوتیروشنی افروز ز جان، در شبانه محفلیفرض آن پیرِ خراباتی، به حُکمِ عُزلَتِ خویشگر تو دستی را نگیری نیست زُهدَت حاصلیزندگانی را نبوده جز رَواقِ عاشقی پندِ عرفان را پذیر، ورنه چون او ...
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما...
جلوه ها کردم ونشناخت مرا اهل دلیمنم آن سوسن وحشیکه به ویرانه دمید......