دلتنگی زمان نمی شناسد ! وقتی می آید همه ات را درگیر می کند . روزها میگذرند و دلتنگی گلویمان را بیشتر می فشارد .. یکی دلتنگ کوچه و خیابان .. آن یکی دلتنگ گذشته ای نه چندان دور و دلخوشی های کوچکش .. من ولی دلتنگیم برای همه ی...
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است... با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم... ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم...
باز آمد رمضان وقت نذورات رسید وای اگر دختر همسایه بیاید چه کنم کاسه ی آش به دستم بدهد خیره شود گر بلرزم، شکند کاسه، بخندد، چه کنم