متن ارمغان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارمغان
داشتم حوالیِ نابودی قدم می زدم که
مرا با کوچه ی عشقت آشنا کردی.
یکی از همین روزهای تقویم،
دست هایم را گرفتی و
مشتی از بهشت برایم به ارمغان آوردی!
همان جا بود که به یُمنِ حضورت،
اردیبهشت سرسبزتر گشت و
برایم معنا یافت!
صدای شکستنِ قلنج ِ تاریخ را می شنوم؛
که آماده ی شروعِ مجددِ لوپِ تکراری خود است؛
تا باز بشر آبستنِ کودکِ حرامزاده ای شود که صاحبش نا پیداست؛
و فقط دردی بدتر از زایمان و عشقی شبیه به مادرانگی از آن به یادگار خواهد ماند.
هر راه و تلاشی...
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است...
با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم...
ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم...