متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
اگر که مردم
به یارم بگویید: خودش را برایت لوس کرده!
به دخترانم بگویید: نگران نباشید!
در حال چرتی زدن است!
به برادرهایم بگویید: به سفر رفته است.
به خواهرانم بگویید: رفته که آیینه ای تازه بخرد،
تا که در آن، پیری و کهولت سن نمایان نشود!
ولی، لطفن، هیچ...
برگرد!
پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و
جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،
روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و
خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!
-- آری، من اینجایم!
چشم انتظار،...
از وقتی که با تو آشنا شده ام
هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته ام
اگر که خدا را هم می خواهم،
تنها به این دلیل ست که
مرا برای تو و
تو را برای من آفریده است.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
[برای ۸ مارس، گفتگوی مادری کورد با خدا]
آه ای خدایی که دل و روح و جانم تویی، خوب خوب می دانم،
آنجا، کنار تو
بهشت زیر پای مادران است
اما خدایا، ای که تو روزنه ی نورانی زندگانی تارم هستی،
تو خودت خوب می دانی، اینجا
جهنم بر روی...
بخدا سوگند، عزیز من که
تو آنجا میان تنهایی این روزهایت،
خاطرات مرا می سوزانی،
و من هم اینجا
ابر فراقت را در سینه
با خورشید چشمانم، به باران مبدل می کنم.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
عادت چنین ست کە تنهایم بگذاری
و چنین زندگی ام را به هم می ریزی
اما بدان تا بازگشتت، مایه ی صبر و تحمل دلم
تار موی توست، که به یادگار برایم جا گذاشته ای.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
همچون گل نرگس کە بی بهار نمی ماند،
من هم بدون تو توان زندگی را ندارم!
با بودن تو، مرگ هم خوب هست
بخدا به مردن در کنار تو هم راضی هستم.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
با پیراهن سفید عروس اش کردند،
یار من نه،
سرزمینم را می گویم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر شد بیا!
می خواهم ذره ای از زیبایی های دنیا را ببینم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
نمی دانم!
که در کودکی چه خطایی کردم،
که به این زودی بزرگ شدم؟!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
نمی دانم، مردان دیگر، که دلبسته ی تو اند،
چه زیر سر دارند؟!
من فقط، شانه هایت را می خواهم
که زیر سر، داشته باشم!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دو جنگ بزرگ را پشت سر گذاشتم و
گلوله ای برای سرزمینم شلیک نکردم.
فقط به این خاطر که زنده بمانم و
در پناه عشق تو پیر شوم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
سخنی از من و کلامی از تو،
اینچنین بود که شاعرها
گفتگوهایشان را به پایان بردند و
نامش را شعر گذاشتند.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
حتمن بیا، تا همه تو را ببینند،
چرا که باید بدانند،
این شعرها، سروده ی من هستند.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
مردی قدیمی ام!
برای اینکه بگویم: دوستت دارم
گل های در دستم را بو کرده و
تو را تماشا می کنم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دوباره به کافه ای رفتیم،
نشستی و گفتی:
- من قهوه می خواهم، تو چه؟
گفتم: می شود من، تو را بخواهم!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دنیا چنین است،
مردها خون می ریزند و
زن ها چشم هایشان را.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
برخی با بودنشان و
عدە ای با نبودنشان
نابودمان می کنند.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
گفت:
فردا خواهم آمد.
خدایا!
چند سال دیگر،
فرداست؟!.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
امروز صبح
فراموشم شد تو را یاد کنم،
گویی که چای صبح ام را نخورده باشم
سردرد گرفته ام.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی