جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آزردن هایت را چون به یاد می آورمشرمگین می شوم در پیشگاه شب هایی که نفس نفس زنان، دست به دعا بودم که تو سلامت باشی...شاعر: نظیر تنها مترجم: زانا کوردستانی...
آنقدر به خودم بد کرده امکه از دیدن خودم در آینه شرمگینمچقدر چشمهایم غریب نگاهم میکنندصورتم را ببین چقدر شکسته استاین لب ها چرا لبخند نمی زنند..؟این زبان چرا روزه ی سکوت گرفته است؟نه این من نیستم...!من میخندیدم ؛ حرف میزدم ؛ شاد بودمحالا خودم را در آینه که دیدمفهمیدم چه بد دلم را خسته کرده اممنی که میدویدم و همیشه خوشحال بودمحالا قدم زدن را با تک آهنگی قفل ترجیح میدهمدل دیوانه بس کن...آنکه به تو دلبسته بود حالا بی تو در آ...
شاید این روزهاشرمگین تمام خودم شده امکه چشمهایم اینگونهتار می بیند و سویی برایش نیستدستهایم دوباره پوچ آورده وحتی به دستهایم نیز بدهکارمشاید فراموشی گرفته ام وباید دوباره بیاد بیاورمزندگیبا تمام پستی و بلندی هایشبا من و بدون من نیز میگذردپس دوباره بی خیال همه زشتی هاو عاشقانه تر سلام به زندگی ......
دلت که شکستتلافی نکن،فریاد نزن،شرمگین نباش...سرت را بگیر بالا و یادت نرهدل تو هم اون بالاها خدایی داره......
خدایاخواستم بگویم تنهایماما نگاه خندانت ، مرا شرمگین کردچه کسى بهتر از تو ... ....