هزار سال برآید همان نخستینی ..
ولی دل را تو آسان بردی از من...️
عشق ؛ شیرین می کند اندوه را...
ایّامِ بهار است و هوای چمنم نیست... مشهدی
از چه میترسى دگر بعد از سیاهى رنگ نیست.
دل ز غم های گلوگیر گره در گره است..
با خیال رفتگان هم قانعم از بی کسی..
ما قصه ى دل جز به بر یار نبردیم ...
این خانه لبریز تو شد،شیرین بیان،حلوای تر️ شاعر: صالح اعلا با_صدای:_ زند وکیلی
نبودنت همیشه اینجاست ، برعکس تو....
بنشین که تو را نیست کسی یارتر از من..
گَهی بر سر، گَهی بر دل، گَهی بر دیده جا دارد...️
حس کردنی ست قصه ی عشقم نه گفتنی...
چون تو دارم، همه دارم؛ دگرم هیچ نباید
جز عشق گناهی نیست در نامه ی اعمالم..
اشکِ بی رنگم گواهی بر دلِ پر خون نداد...
اگر مردن نبودی زندگی با ما چه ها کردی...
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من...
به هر محفل که ره بُردم چو شمعم سوخت تنهایی
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن
گر مرا روزی ازو سور است، سالی شیون است
کسی که نیست کسی که هست را از پا در می آورد.
مرا لبانِ تو باید! شکر چه سود کند..؟