سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم؟آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم....؟...
من نشاطی را نمی جویم به جز اندوه عشقمن بهشتی را نمی خواهم به غیر از کوی دوست...
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند...
دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد...
کُنون که صاحب مُژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی...
در زلف بی قرار تو باشد قرار دلبر یک قرار نیست دل بی قرار من...
اول نگهش کردم آخر به رهش مردموه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم...
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال...
چون به لبش می رسی جان بده و دم مزن...
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافاتمَشکن دل کَس را که در این خانه کسی هست...
من ز لبت صد هزار بوسه طلب داشتمهر چه به من داده ای وام ادا کرده ایعیسی دل ها تویی کز نفس جان فزامرده ی صد ساله را جان به تن آورده ای...
منم آن عاشق دیوانه که از غایت شوقخم زنجیر تو را بر دل شیدا زده ام ️️️...
شهیدِ عشق کجا فکرِ خونبها دارد؟...
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم ......
آرزویم را ز لعلش سربه سر خواهم گرفت...
ربود هوش مرا چشم او به سرمستی......
آن که آسان می سپارد جان به دیدارت، منم.......
از عالمی گسستم تا با تو عهد بستم.....
آن که آسان می سپاردجان به دیدارت منم .. ️️️...
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زنچون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن...
دوش در خواب، لبِ نوشِ تو را بوسیدمخوابِ ما بِه بُوَد از عالمِ بیداریِ ما...
صبر از دل من مخواه در عشقکشتی نرود چو لنگر افتاد......
جز عشق گناهی نیست در نامه ی اعمالم.....
مو به مو حال پراکنده دلان کی داندآن که درحلقه موی تو گرفتار نشد!...
نقد جان دادم و یک بوسه نداد ..!...
حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام...
با هیچکس به کشتن من مشورت مکن ترسم خدا نکرده پشیمان کند تو را... ...
شبِ ما تا به قیامت نشود روز، که هستپرده ی روزِ قیامت، شبِ تنهاییِ ما...
از لب شکرین او بوسه به جان خریده ام......
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما.....
تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف صبح امید من از شام غریبان سر زد...
دادیم به یک جلوه ی رویت دل و دین را...
کیفیتِ چشمِ تو کفافِ همه را کردگو باده فروشان درِ میخانه ببندند...
تویی که مایه ى تسکین و اضطرابِ منی️...
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم... به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی...!!؟!...
یک طایفه هر صبح به امید تو برخاستیک سلسله هر شام به سودای تو افتاد...
آشفتگان عشقت، گیرم که جمع گردندجمع از کجا توان کرد دل های پاره پاره؟...
گر نمودم به همه روی تُرا معذورمقبله را بر همه ی خلق، نشان باید داد...
خوشا دلی که تو باشی نگار پرده نشینش... ...
هر لحظه به زخمم نمکی ریخت دهانش......
چون رو به دوست کردی سر کن به جور دشمنچون نام عشق بردی آماده شو، بلا را...
چه خلاف سر زد از ما که درِ سرای بستی ؟...
خم زنجیر تو را بر دل شیدا زده ام.....
من از جماعت عشاق سخت پیوندم !...
تعال الله از این صورت که من ماتم زِ تحسینش......
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟؟عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است!...
تا درون آمد غمش؛از سینه بیرون شد نفسنازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را...
عمری که صرفِ عشق نگردد بطالت است......
با آن که هیچ ناله به گوشت نمی رسدشهری ز دست عشق تو سرگرم شیونند!...
تو از قبیله ى خوبانِ سست پیمانیمن از جماعتِ عشاقِ سخت پیوندم ...