همیشه خانه خراب هوای خویشتنم...
بی تابم آنچنان که درختان برای باد ...
در جنون تو رفته ام از خویش...
خستگی سینه ی ما را خیالت مرهم است
ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست خسرو دهلوی
در میان پختگان عشق او خامم هنوز ...
دست ازاین دیوانه بازی های خود برداردل
آه از این سوزِ درون کز خویش ایمن نیستم... لاهیجانی
قدرِ وصالش اکنون ، دانی که در فراقی ..
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن... اصفهانی
جمع نمی شود دگر آنچه تو ؛ می پراکنی ..!
آمده ام که تا به خود ، گوش کشان کشانمت...
ماهی ِ تیغ ِ توام؛ غوّاص در دریای زخم... آملی
جهان گر بر سر آتش شود،جز من نمی سوزد... _گیلانی
با این دلِ بی خبر چه سازم ...
ای دست برده در دل و دینم چه می کنی ...
ناله و خنده ی این باغ به هم پیچیده است...
دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا
جانان! هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم...️
کسی را به خلوت دل من جز تو راه نیست
بمان که یار توام عشق کن که یار منی️
بی دل مَنم که دلم مانده پیش تو...
این که دردم را نمی دانی ، بُود دردِ دگر...
مستغنی از وصال توام با خیال تو...