متن ﻋﻄﺎﺭ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ﻋﻄﺎﺭ
همچو عطاران که دل از جمله عالم برده اند
برده ای دانـی تو هم با خود دلم را وای دل؟!
هیچ عطاری ندارد
عطری از موی تو را
باغ گل در حسرت
یک تار از آن
گیسوی توست
مجید رفیع زاد
ای همچو یخ افسرده، یک لحظه برم بنشین
تا در تو زند آتش ترسا بچه یک باری
بی خویش شو از هستی، تا باز نمانی تو
ای چون تو به هر منزل، وامانده ی بسیاری...
ای تیرگی زلف توام دین افروز
وی روشنی روی توام راه آموز
من در شبم از تو روز می خواهم، روز
و افسرده ام از تو سوز می خواهم، سوز
هست ققنس طرفه مرغ دلستان
موضع آن مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچونی در وی بسی سوراخ باز...
فیلسوفی بود،دمسازش گرفت
علم موسیقی ز آوازش گرفت...