بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی
کاروان نیست که دل ، هر که به جایت آید..
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد .
ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای...
عشق پیچکی ست که دیوار نمی شناسد!
در غمت بگریستم چندان که آب از سر گذشت...
شکفتن در مزاجم نیست،رنگ زرد را مانم...
بی کسی ها را کسی در کار نیست...
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد..
یار در آغوش و ما را از جدایی چاره نیست...
من کیستم؟ ز مردم دنیا رمیده ای
بگو چگونه تو را، از کجای تن بِکَنم؟!
هرکه رفت از خود به داغی تازه ام ممتاز کرد...
دوست می دارمت به بانگ بلند ...
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم ...
فارغان را چه خبر از دل بی حوصله ام ...
چه روزها به شب آورد جانِ منتظرم
بوسۀ من کارها دارد به خاک پای تو!
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم ...
سرکشیدم تو را و تشنه ترم...️
دلِ شبها بود گنجینه ی اسرار ، عاشق را...
هیچ می گویی اسیری داشتم حالش چه شد
دستی که به دست من بپیوندد، نیست ...