خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود، غرورم نگذاشت
من روی دِل تو کار کردم یک عُمر امّا نشذم سنگ تراشی قابل...
قبل پاییز تو غایب بودی! بعد پاییز تو غایب بودی! همه جا، کافه نشینی کردم آنور میز تو غایب بودی! آنطرف تر نم باران هم بود سرفه ی خشک درختان هم بود ساعت خیره ی میدان هم بود چشم بد، دووور دو فنجان هم بود آنور میز تو غایب بودی...
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد کفش می ساید و می خندد و در می بندد
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر درد آنجا که عمیق است، به حاشا برسد...
کفاف ِ حسرت ما را زمین نخواهد داد ...
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای با هر قدم که دور شدی استخوانم شکست
گیسو رها نکن که به اندازه ی نیاز افسانه های در هم و برهم شنیده اییم
تو لذتِ مکاشفه در باغ های مست من قفلِ زنگ خورده ی جامانده بر دری...
هر وقت که دیر میکنی، مثل سه تار در مایه ی شور میزند بی تو دلم
من قفلِ زنگ خورده ی جامانده بر دری...
تو لذتِ مکاشفه در باغ های مست من قفلِ زنگ خورده ی جامانده بر دری
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل می گفت که سهم من و...
رسول قوم ستمکار خاطرات تویی....
با هر کس و ناکسی نشستی جز من زیبایی منحصر به جمعی داری!!!!
نخواه بردگی عین و شین و قاف کنم!
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد!
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است بعد از...
مضربِ تب به توانِ دردم...
بند رختی وسط طوفانم...
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد...
گلی نزد به سرم زندگی ، اجازه دهید خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم
چون می نگرم به کار عالم بهتر هر مسئله چند وجه دارد در بر ، . از منظر شعر ...آه بیچاره درخت از منظر جبر ...آه بیچاره تبر .