شمع رخ او بس است در شب بیگاه من....
بنگر خیالِ خوبش ، مژگان من گرفته ...
می توان یافت ز آغازِ وفا ، پایان را...
به کدام امیدواری بروم به خواب بی تو...؟
مرا چه جای دل باشد چو دل گشته ست جای تو...
ماند پیکانِ تو در سینه به غمخواری دل
به هرقدم نشانِ نقشِ پای توست..
از هزاران دل، یکی را باشد استعدادِ عشق..!_
خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم ...! _
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا..؟
به جوی دوست چو آب روان خوشیم
یادِ رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد...
عاقبت زلف عروسانِ غمت را شانه ام!
هرکه یار ماست میل کشتن ما می کند..
یاد عالم می کنیم اما فراموشیم ما...
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
. کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان..
بی باده او مباد جامم...
خاموشی آن چشم سخنگوی ، جواب است
چو تو در برم نباشی عبثم، ثمر ندارم
صدای تو امشب، چاقو و زخم و مرهم است.
نام آبادی ما خرابی است...
خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟
یادِ تو می اَرزد به بودن های خیلی ها ...