سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یه وقتا بیرون از خودت دنبال یه چیزی می گردی. اما نمی دونی چی. یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز؛ یه چیز که باید، که قراره حالتو خوب کنه. یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه. اصلا شایدم ندونی با اون اتفاقه قراره حالت خوب شه یا نه، اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی.کاش زودتر پیداش شه، تموم شه این انتظار ......
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست هاقدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان از زرد و نارنجی برگ هاکه هر چه باشد، آغوشِ پاییز مرهمی ست بر رنج و دوری و دلتنگی...
من پیش از اینبارها به قتل رسیده ام...پشت گوشی تلفن...در آغوشش... برای جزء جزء وجودش جان میدادماماکشنده ترین سلاح گرمصدایش بود......
فکر کن میان خندیدن ، بغض قوت غالبت باشد... ...