شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را . .
ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدم عشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدم مثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روز بوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدم ناگهان ریختی در آغوشم... سرم...
. بوسه سربسته ترین حرف خدا با لبِ توست از لب سرخ تو ... این قصه شنیدن دارد!
خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم ...! _
شبی دست از سَرم بردار و سَر بر شانه ام بگذار
خواب در بستر چشمانِ تو دیدن دارد...
چقدر تشنه ی برگشتنم به آغوشت!..._
منم غمِ تو؟ الٰهی که غم نداشته باشی...
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد...
بوسه.. سربسته ترین حرف خدا با لب توست؛️ ازلب سرخ تو این قصه شنیدن دارد
وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد
ای عشق! نبوسیده کنارم نگذار...
ای عشق ! نبوسیده کنارم نگذار...
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ست شوق تو در آغوشم و درد تو به جانم
شعری که دوست نشنوَدَش عاشقانه نیست عمری گرفته ایم فقط وقت عشق را...