پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در این سرما و باران یار خوشتر...
تو که باشی چه غم از سوز زمستان دارم...
زمستان برای منهمیشه هدیه می آوردو این بار تو را......
چهل زمستانحریف آغوش گرمت نمی شوند...
شهر را برف و بوران برده است اما مرا چشم های تو...
زمستون و روزای برفیش برام سرد نیستنتا وقتی که خاطرات گرمت همرامه......
مانند برفی، پاک و ساکت، تا که باریدیکلّ مدارس در جهان تعطیل شد بانو.......
زمستونِ امسال خیلی قشنگه چون گرمایِ دستِ تورودارم......
می شود این زمستان را جور دیگری دوست داشتو این بار پای تولد تو در میان است......
دوام نمیاورم سرمای زمستان امسال را....باید کوچ کنم!!!به قشلاق آغوشت......
زمستون امسالم قشنگه چون دستای گرم تورو دارم...
کاش لباس زمستانی ات بودمو بعد تا همیشهبرف می بارید......
آغوش تو برای زمستان من بس است...