قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شوم دل به بالا و بلندای خیالی ندهم
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بند توأم آزادم
سرم را رو به هر قبله قسم را زیر و رو کردم زیادت را که دزدیدند کمت را آرزو کردم
بعد صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز ؟ ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز
من جان دهم آهسته توام میمیری؟
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
ماییم و هزار درد تازه ماییم و قنوتِ دست خالی ماییم و همین اطاق کهنه با زلزله های احتمالی بردار هلالِ داس ها را از هیچ کسی شکایتی نیست ما تکیه به کوهِ زخم داریم از هیچ قماش حاجتی نیست
من از تو انتظار دیگه ای دارم برام آرامش ابرهای آبان باش
حرفها را به کوه میگفتم ... از موم نرمتر میشد
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد......
من همانم که شبی عشق ، به تاراجش برد................
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
کبریت بکش بانو مَن بشکه ی باروتم .. !