آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست و گر خطاست مرا از این خطا ابایی نیست
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من ؟
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست
رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود...
نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تو این یعنی: به لطف عشق، تمرین می کنم یکتاپرستی را
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق
گاه چنان دوست دارمت کز یاد می برم که مرا برده ای ز یاد
من دلم بی تو سر نخواهد کرد
هر چند حیا می کند از بوسه ی ما دوست دلتنگی ما بیشتر از دلهره ی اوست
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها باهم نگاهش را تماشا کن اگر فهمید حاشا کن
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
به شرط آبرو یا جان قمار عشق کن با ما که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم از این بازی
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادی اگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج.. جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق.......