شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد...
هر زمان فالی گرفتمغم مخور آمد ولی...این امید واهی حافظمرا دیوانه کرد!...
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شدهبرف ِ تجریش است و سوزش می رسد پاییِن شهر...
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شب دم به دم خاطر او میگذرد از نظرم...
گرچه یادی نکند پیش خود اما همه شبدم به دم خاطر او میگذرد از نظرم...