جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
من دلم پیشِ غریبی ست که نامش وطن است...
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگراى وطن خون تو از اروند می اید مگر...
سفر تو کردی و مندر وطن غریب شدم...!...
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنم......
غُربت کسی نباشکه وطن دیده تو را......
به من در عمق نگاهتکه ناکجای جهان استوطن بده......
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنم...