شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک روزعشق را می نوازم منبا تار گیسوان تو...
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقهاصبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ......
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در بادبی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست...
گیسو بسته امبه نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
گیسو بسته ام به نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
گفتم از قصه ی عشقت گرهی باز کنمبه پریشانی گیسوی تو سو گند / نشد...