متن بی قراری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی قراری
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
کوچه هم مانند من دلتنگ هست وبی قرار
کوچ کرده با پرستو نغمه ی شیرین یار
من برای دیدنش لحظه شماری میکنم
شاهدم این تیک تاک ساعت شماته دار
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من بی قرار توام.
تو بی خبر از این بی قراریهای من.
قـول دادم به خودم
بنویسم از تـو
بـنویسم از دل
دل بـی تاب و پـر از دلهره ام
هر زمـان
هر جـایی
از دَمِ صـبح که خـورشید جهان می تابد
تا غروبی که
دلم تنگ تو و دیدن توست
#بادصبا
هیچ می دانی
که بی تو
در کوچه پس کوچه هایِ دلتنگی
مدتهاست
پرسه می زنم
و با سایه های غم گرفته ای که
نگاهشان بی قرار است
هم قدم شدم
تا اینکه قامتِ بلندِ آرزوهایم
بی آنکه تو بدانی
از این همه دلشورگی و تشویش
خم شد
و تو...
چرا در انتهای بی قراری های من تو لانه کردی.
عاشقانه هایم
بی آنکه بدانی
هر روز
بی بهانه و آرام
تو را می خوانند
و شکوفا می شوند در دفترِ شعرم
با خیالِ آمدنت
دلتنگ که شدی
برای دو نفر چای بریز!
سهم خودت را بنوش..
و بگذار سهم من
به عادت همیشگی اش
از دهن بیفتد.
آشوبم و جز روی تو آرام دلم نیست.
کوچه هم مانند من دلتنگ هست وبی قرار
کوچ کرده با پرستو نغمه ی شیرین یار
من برای دیدنش لحظه شماری میکنم
شاهدم این تیک تاک ساعت شماته دار
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من از تبارِ خیالِ سوختهام، ای رب
ز خاکِ خامش و رؤیایِ رفته در دیوار
ز نسلیام که به پرواز دل سپرده ولی
به خاک خورد، در این سطرهایِ بیتکرار
قلم زدم به دلِ شب، که قصهای بنویس
شبیه آنچه نیاید دگر به تکرار
دلَم موزهست، پر از نقشهایِ خاکستر...
نه خیال ماندنم هست. نه خیال رفتنم هست.
نه خیال زنده بودن. نه خیال
مردنم هست. نه خیال باش و بودى نه خیال رفت و میرى.
تورو جان هرکه دارى
تو بیا و خوش تر. ام کن.
شده دلتنگِ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانه ی بالِش کُنی و خواب شَوی؟ شده با عطرِ به جا مانده ای از رهگذری رنگِ رخساره ببازی ، مست و بی تاب شوی؟
سال ها
لب بسته بودم ،
از سخن ،
از شعر،
شور
بی هوا ، وارد شدی
چشمم ویالون می زند.
مگر خیال چشم تو.
مجال خواب میدهد.؟
دلم بهونه گیر شده...
میان این شهر شلوغ...
فقط تو را خواهد و بس...
با یه چشمک میبری، دین و ایمان مرا....
انتظارت چیست، مرا باز مسلمان دانی...
عجب بی تو پریشان است حالم...
پریشانتر از ان زلف پریشانت...
بیقراریم را با قرار تو در کنارم درمان کنم .
آشفتگی ام را با آرامی تو در کنارم مرهم کنم.
دلدادگی را با دل سپردن به تو دل آرام کنم.
چگونه انتظار کشم، زمان این انتظار به پایان آید .
بار الها! تاب تحمل این جدایی تا به کی؟!
۱۴۰۳/۱۱/۲۱
دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست،
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست،
با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم،
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست،
تَهِ دالانِ بی قراری ها
واژه سمتِ جناس خَم میشد
در سراشیبِ باورِ بی مغز
از لباسِ مداد کَم می شد