پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هرکه در عشق سر از قله برآرَد هنر است! همه تا دامنه ی کوه تحمل دارند... ...
خاطرهآفتاب پاییز است!میتابداما گرم نمیکند......
در عشق بایددرد دوری کشیدغم یار خوردترس رقیب داشتو زیر بار این همه له شد،خوشه ی دست نخورده ی انگور زیباستاما مست نمی کند....
سال ها بعد می فهمیآنچه به تو برنمی گرددجوانی و زیبایی ات نیست،آنچه به تو برنمی گرددمنم که تو را پیر و زشت هممی پرستیدم...! ...
نقش مهمیدر این نمایشنامه ندارمقرار است اودر یک کافه کوچکآن طرف میز بنشیندو مناین طرف میزنباشم...
این معجزه ی توست که پاییز قشنگ استهر شاخه ی با برگ گلاویز قشنگ استهر خش خشِ خوشبختی و هر نم نمِ بارانتا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ استکم صبرم و کم حوصله، دور از تو غمی نیستپیمانه ی من پیش تو لبریز قشنگ استموجی که نپیوست به ساحل به من آموختدر عین توانستن، پرهیز قشنگ استبنشین و تماشا کن از این فاصله من رافواره ام، افتادن من نیز قشنگ استبنشین و ببین، زردم و نارنجی و قرمزپاییز همین است؛ غم انگیز قشنگ است...
کاش به زنی که عاشق است می آموختند که چگونه انتقام بگیرد !غمگینم که عشقاینهمه مهربان است......
حالا که آمده ایاز گذشته نپرسدر روز آفتابیاز برف سنگین شب قبلچه می ماند؟...
شعر هم اگر نگویممرا که هیچ گلیهم نامم نیست،و هیچ خیابانی به ناممچگونه به یاد خواهی آورد؟...
این معجزه ی توست که پاییز قشنگ استهر شاخه ی با برگ گلاویز قشنگ استهر خش خش خوشبختی و هر نم نم بارانتا یاد توام هر کس و هر چیز قشنگ استکم صبرم و کم حوصله دور از تو، غمی نیستپیمانه ی من پیش تو لبریز قشنگ استموجی که نَپیوست به ساحل به من آموختدر عین توانستن پرهیز قشنگ استبنشین و تماشا کن ازاین فاصله من رافواره ام ، افتادن من نیز قشنگ استبنشین و ببین زردم و نارنجی و قرمزپاییز همینَست، غم انگیز قشنگ است...
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر استهمه تا دامنه یِ کوه تحمل دارند...
موج را آغوش سنگ آرام میسازد ، بمان......
زنها همیشه دسته گلی آب داده اند اینجا به رود کرخه و آنجا به رود نیل ...
شب را به خواب دیدنِ تو روز می کنمبا روزهای تلخِ ندیدن چه می کنی...
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شدمی پوشمش هنوز، تو بر تن چه می کنی؟...
دیدار من و او، چه سرانجام قشنگی:هم صحبتی شعله و باد، آتش و اسفند...
کاشبه زنی که عاشق استمی آموختندکه چگونه انتقام بگیرد !غمگینم که عشقاینهمه مهربان است......
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...